خاطره‌ای از ابراهیم؛ پسر شهید دقایقی:


هنگامی که فرصتى دست داد تا همراه با پدرم به مناطق جنگى بروم، کودکى بیش نبودم. از اهواز و چندین شهر دیگر گذشتیم و به شهر کرمانشاه که قرارگاه رمضان در آن جا مستقر بود ، وارد شدیم.


آن وقت‏ها هرگز نمی ‏دانستم که پدرم چه کاره است و او را یک راننده ، بسیجى و یا پاسدار عادى می ‏پنداشتم. به قرارگاه رمضان که وارد شدیم ، برخوردها به گونه‌‏اى فوق تصور من بود. آنان ارزش و احترام زیادى براى پدرم قائل بودند و این برخورد ممتاز ، برایم سؤال برانگیز شد.


بچه‌‏هاى رزمنده پاسخ دادند: پدر شما فرمانده تیپ (لشکر) است.»


گفتم: پدر من که پاسدار است.»


گفتند: خب فرمانده لشکر فرق می ‏کند.»


آن جا بود که به فروتنی او پى بردم. او بود که در میان بسیجیان ، اصلاً از خود - به عنوان فرمانده - نام نمی ‏برد و هیچ گاه در این باره لب به سخن نگشود.


پ.ن: تو ای این دنیای که همه دنبال پست و مقام هستن شما در گمنامی در مسیر حق قدم برداشتید.

شهید اسماعیل دقایقی

شهید عبدالصالح زارع

جملات قصار شهدا(این مطلب به روز می شود)

، ,فرمانده ,پدرم ,» ,نمی ,جا ,آن جا ,وارد شدیم ,است » ,قرارگاه رمضان ,بود که

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

با دستان خالی بریم سفر | راهنمای جامع برای سفرهای گردشگری علم در همه جا حرف هایی برای گفتن هست گالری ساعت قیاسی Spring girl thema اخبار شهرستان درگز | Dargaz City News فروشگاه محصولات زناشویی جزوات کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث